« ممنون خام » – لنگستن هیوز
زن چارشانه ای بود با کیفی بزرگ که غیر از میخ و چکش همه چیز در آن بود. بند کیف بلند بود و زن آن را از شانه آویزان کرده بود. در حدود ساعت یازده شب و هوا تاریک بود و زن به تنهایی راه می رفت که ناگاه پسری از پشت سر او دوید و تلاش کرد کیف را بقاپد...