بوتو، رقص تاریکی
علیه فراموشی
آیدا بناء
هنگامی که آماتراسو، ایزدبانویِ آفتابِ ژاپن، در پی نزاع با برادرش سوسانو، ایزد دریا و طوفان، در غاری پنهان میشود، جهان در ظلمتی ژرف فرو میرود. ایزدان بیشماری تلاش میکنند تا آماتراسو را بفریبند، از مخفیگاهش بیرون کشند و روشنایی را به جهان بازگردانند، حربه هیچ یک اما کارگر نمیافتد. در نهایت اوزومه ایزدبانوی شادی٬ در برابر مخفیگاه آماتراسو آینهای میآویزد و در برابر دهانه غار شروع به رقصیدن میکند. همهمۀ رقص و هلهله دیگر ایزدان کنجکاوی آماتراسو را بر میانگیزد و او را به دروازه غار میکشاند. آماتراسو پس از دیدن درخشش چهره خود در آینه، مسحور تلالو جلوه خویش، به سوی آینه گام بر میدارد و از غار بیرون میآید. ایزدانْ دروازه غار را میبندند و بدین حربه آماتراسو، آفتاب تابان، به آسمان باز میگردد. از میان همه چیز این رقص است که بر تاریکی فائق میشود.
در اوت 1945 آفتابِ ژاپن، امپراتوری خورشید٬ در سایه تاریک شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم پنهان شد. از هیروشیما و ناکازاکی در پی بمباران اتمی اوایل اوت همان سال، جز شهری از غبار چیزی باقی نمانده بود. ژاپنْ ساخالین جنوبی، یکی از مهمترین مناطق استراتژیک خود را به ارتشِ سرخِ اتحاد جماهیر شوروی واگذار کرده بود٬ جبهههای جنگ هنوز از اجساد سوخته و مثلهشده سربازان ژاپنی پاکسازی نشده بود و آنهایی که زنده مانده بودند توسط ارتش سرخ به اسارت گرفته شده و به اردوگاههای کار اجباری در سیبری منتقل شده بودند. در نهایت امپراتور هیروهیتو در پیامی رادیویی اعلام کرد که ژاپن خود را به نیروهای آمریکایی تسلیم می کند. برهه 7 ساله اشغال ژاپن آغاز شده بود، آماتراسو ایزدبانوی آفتاب و مادر امپراتوری ژاپن بار دیگر نهان میشد بی آنکه اوزومه ایزدبانوی شادی توانی برای بیرون آوردن او از غار تاریکی داشته باشد.
جنگ پایان یافته بود، جامعه ژاپنی اما دگردیسی دیگری را تجربه می کرد. در پی اشغال ژاپن توسط نیروهای آمریکایی بسیاری از باورهای پیش از جنگ از میان میرفت. آنچه تحت عنوان غرور و عزت ژاپنی بودن در سالهای جنگ مطرح میشد بیمعنا گشته بود٬ نظام طبقاتی کهن، ارزشها و قراردادهای سنتی فرهنگ ژاپنی یکی پس از دیگری اعتبار خویش را از دست میدادند، فرهنگ ژاپن در استحاله فرهنگ و تفکر غربی رنگ میباخت و تار و پود هویت ژاپنی از هم میگسست. جریانهای هنری عموماً در پی تراژدیها یا روادید مهم بشری شکل گرفتهاند، ژاپن پس از جنگ نیز آبستن جریانهای هنریای بود که ریشههای خود را در آنچه بدن ژاپنی طی سالهای جنگ از سر گذرانده بود٬ میيافت. بدن ژاپنی، بدنی غارتشده که طی جنگ و بمباران اتمی مورد خیانت پیشرفتهای تکنولوژیک قرار گرفته بود و از سوی دیگر ایده غربی شدن را تاب میآورد در مقاومت در برابر استحاله فرهنگ غربی کودکان گوناگونی زایید. تاتسومی هیجیکاتا و کازوئو اونو زاییده این دوران تاریکاند.
تاتسومی هیجیکاتا و کازوئو اونو
هنگامی که همه چیز در تاریکی نهان میشود٬ تنها با حرکت کردن میتوان میان نبودن چیزها و ندیدن آنها تمایز گذارد٬ اونو و هیجیکاتا در تاریکی گام برداشتند. آنها دریافته بودند که زبانِ بدنِ انسانِ پیشا-جنگ توان روایت شقاوتی که بدن و روان انسان در سالهای جنگ متحمل شده است را ندارد. بدن پسا-جنگ در دایره زبانیِ حرکاتِ بدنِ پیشا-جنگ گنگ و ناگفته باقی میماند. قدم مهم هیجیکاتا و اونو جستن و آفریدن این زبان حرکتی تازه است. تاتسومی هیجیکاتا و کازوئو اونو با دوری گزیدن از آموزههای رقص معاصر ژاپنی٬ که به شدت تحت تاثیر رقص غربی و تئاتر نو ژاپن قرار داشت تلاش کردند تا زبانی دیگر برای بیان بدن درهم شکسته و شکنجهدیده ژاپنی بیافرینند. آنکوکو بوتو، رقص تاریکی، زاییده این دوران تاریک و این بدن از خود بیگانهشده است. این بدین معنا نیست که بوتو در فراق سنت کهن ژاپنی پدید می آید. آفرینندگان بوتو با تأثر از ادبیات٬ به ویژه سورئالیستهای اروپایی و رقص اکسپرسیونیسم غربی اولین اجرای بوتو را بر اساس کتاب «رنگهای ممنوع» یوکیو میشیما در فستیوال رقص ۱۹۵۹ ژاپن به روی صحنه بردند. «رنگهای ممنوع» اجرایی است درباره جنسیت و دگرباشی جنسی٬ هیجیکاتا در حالی که مرغی را میان پاهای خود دارد پسری را روی صحنه تا درون تاریکی دنبال میکند و در پایان مرغ در میان پاهای او کشته میشود. شقاوت اجرایی و درونمایه مناقشهبرانگیز «رنگهای ممنوع» موجب گشت تا این اجرا از فستیوال رقص حذف شود و هیجیکاتا یک شبه بدل به چهرهای ساختار شکن و تا اندازهای منفور در رقص ژاپنی گردد.
تاتسومی هیجیکاتا
24 سال اختلاف سنی تاتسومی هیجیکاتا و کازوئو اونو موجب شکلگیری دو جریان شخصی در رقص بوتو شد. در سال 1949 هنگام آفرینش بوتو٬ اونوی چهل و پنج ساله که طی سالهای جنگ به عنوان سرباز در ارتش ژاپن خدمت میکرد٬ به تازگی از اسارت ارتش شوروی آزاد شده و به ژاپن بازگشته بود. هیجیکاتای هفدهساله اما تجربهای به عنوان یک رزمنده نداشت و بیشتر سالهای جنگ را در ایالت شمالی آکیتا در ژاپن گذرانده بود. تجربیاتِ زیستیِ متفاوتِ این دو٬ درونمایه و مضامین رقص آنها را به شدت شخصی نمود. اونو در آثار اولیه خویش سعی در بازنمایی بدنهای شکنجهدیده و معناباخته پسا-جنگ دارد و میکوشد به نحوی از انحا شکاف شهادت بر رخداد غیرقابلبیان را پر کند. اونو در بسیاری اجراهای خود لباس زنانه میپوشید٬ نه به عنوان یک زنپوش بلکه برای بخشیدن مجالی به شنیدهشدن صدای بدن زنان که در آن زمان نمایندهای در میان رقصندگان بوتو نداشتند٬ اونو در عین حال هرگز سعی در تصویر یک زن ویژه بر روی صحنه ندارد٬ بدن او دریچهای است که صدای خاموششده بدن زنان و مردان را در شکل گسترده معنا٬ منعکس میسازد٬ درست همانگونه که در یکی از شناختهشدهترین آثار او «مادر من» میتوان دید. هیجیکاتا اما بیشترِ ایدههای اجرایی خود را در ادبیات غربی به ویژه آثار سورئالیستهای فرانسوی و نویسندگانی نظیر ژان ژنه٬ آنتونن آرتو و دولوتریامون و همچنین در تجربیات و خاطرات کودکیاش مییافت و بر وجه جادویی رقص تاکید داشت. شقاوت اما درونمایه مشترک رقص اونو و هیجیکاتا است٬ بازیابی متافیزیک از دسترفته از طریق بازنمایی و یادآوری شقاوتی که جسم انسانی متحمل شده است مضمونی است که به شکل مدام در رقص بوتو دیده میشود٬ از این منظر بوتو مشابهت فراوانی با تئاتر شقاوت و آراء آنتونن آرتو درباره شقاوت و یازنمایی آن در هنر میيابد.
کازوئو اونو
از منظر ریختشناسی اما رقص این دو (و اعم رقصندگان بوتو و شاگردهای ایشان) مشابهات فراوانی دارد. چنان که هیجیکاتا می گوید رقص غربی از ایستادن آغاز می شود و بوتو از آگاهی بر عدم توانایی برای ایستادن. بوتو به شیوهای متفاوت با آنچه در باله و رقص کلاسیک غربی متداول است٬ مجادلهای است با جاذبه. رقص کلاسیک غربی تلاش برای غلبه بر جاذبه را به چیزی زیبا بدل می سازد و بدن را در حالتی بیزاویه و جهت و در نسبتی هارمونیک با فضا قرار میدهد٬ بیننده هرگز نباید شاهد رنجی باشد که رقصنده باله در انجام هر حرکت متحمل میشود و رنج رقصنده در نبرد با محدودیتهای فیزیکی و اجرایی هماره در هالهای از شگفتی پنهان میگردد. بوتو اما تجسد رنج رقصنده و انسان است. در بوتو کالبد انسانی در موقعیتِ بدویِ آن یا آنگونه که هیجیکاتا میگوید موقعیت حیوانی قرار میگیرد. بوتو اصل پیوند هارمونیک بدن و فضا را به پرسش میکشد و به نوعی نبرد انسان برای ایستادن بر روی دو پا را یادآوری می کند٬ نبردی که تمامی ما در سالهای اولیه عمر تجربه کردهایم. رقصنده بوتو جاذبه را به عنوانی عاملی فرساینده میشناسد که غلبه بر آن جز در روند زوال و تحمل رنج ناشی از این تلاش ممکن نیست. در بوتو هاله شگفتی جای خود را به تکانه هراس میبخشد.
کازوئو اونو
رقصندگان بوتو با سرهای تراشیده شده٬ پوشش اندک و بدنها و چهرههایی که با رنگ سفید یا خاکستری پوشیده شده است٬ با چشمهای گرد و دهانهایی که به فریادی بیصدا گشوده شدهاند به آهستگی حرکت میکنند٬ بدن و حرکات رقصنده بوتو هماره زیر وزنی که جاذبه بر آن تحمیل میکند و بارِ خاطرات شخصی و حافظه جمعی در آستانه فروپاشی است. رقصنده بوتو جدال و مقاومت را تجسم میبخشد٬ تاریکی را زیبا نمینمایاند و تلاشی برای زیبا ساختن بدن پسا-جنگ نمیکند بلکه زوال را بازنمایی و یادآوری میکند. بوتو بدین معنا رقص تاریکی است٬ کالبد بخشی به بدنهای خیانتدیده٬ خاموششده و فراموششده که از میان نرفتهاند بلکه در تاریکی پنهان شدهاند.
گروه رقص ساناکائی جوکو - طراح رقص اوشیو آماگاتسو - ۲۰۱۵
ضمن وجود شباهتهای ریختی٬ بوتو رقصی است بسیار فردی که هر رقصنده در آن میزید و میمیرد. برخلاف رقص غربی دایرهالمعارفی برای حرکتْ در رقص بوتو وجود ندارد و به همین سبب است که گفته می شود به تعداد رقصندگان بوتو، نگره رقص وجود دارد. بوتو از تاریکی و مرگ زاده می شود اما بر خلاف رقص اوزومه سرخوش و شادمانه نیست بلکه هراسآور است. رقصنده بوتو تلاش نمی کند ایزد آفتاب را از مخفیگاه خود بیرون کشد٬ او تاریکی را می پذیرد و در محاق نور در برابر غار خاموشیْ علیه فراموشی میرقصد، برای یادآوری تاریکی میرقصد. میرقصد تا به تاریکی عادت نکنیم، او مدام ما را در مواجهه با شقاوتی قرار میدهد که سعی در فراموش کردن آن داریم، فراموشی درد و رنج جنگ، فراموشی تصویر بدنهای مثله و بیگانهشده، فراموشی ظلماتی که پس از هر تراژدی بشری پدید میآید و فراموشی آنچه توسط حافظه جمعی و تاریخ بر انسان تحمیل میشود. بوتو علیه فراموشی است. رقصنده بوتو از تاریکی سر بر میآورد٬ میرقصد تا از یاد نبریم ما در پشت دهانه غار خورشید ایستادهایم٬ دهانهای که شقاوت بشری آن را مسدود کرده است.