جان گرین
ترجمه و تنظیم: آیدا بناء
در چهاردهم دسامبر ۱۹۵۸ نخستین گروه از دانشمندان و کاشفان به «دوردستِ جنوبگان» رسیدند. سردترین، دورافتادهترین و دوردست ترین نقطه بر خشکی در نیمکره جنوبی که در قاره جنوبگان واقع شده است. کاروان این گروه از دانشمندان اتحاد جماهیر شوروی حامل ایستگاه پژوهشی پیشساختهای در حدود ۷۳ مترمربع بود که بلافاصله پس از رسیدن آن را برپا داشتند و نیمتنه پلاستیکی ولادیمیر لنین، رهبر انقلاب کمونیستی شوروی را بر فراز آن نصب کردند. گروه برای شش ماه آذوقه و سوخت کافی به همراه داشت اما تنها دوازده روز در «دوردستِ جنوبگان» دوام آورد، آنها خیلی زود دریافتند که حتی باوجود شرایط جوی دشوار قطب جنوب، دوردستِ جنوبگان با میانگین دمای منفی ۵۸ درجه سانتیگراد و ارتفاع ۳۸۰۰ متر از سطح دریا مکانی غیرقابلزیست برای انسانهاست. دانشمندان شوروی پس دو هفته تلاش برای ساخت باند پرواز، ایستگاه پژوهشی را ترک کردند.
نیمتنه لنین - دوردستِ جنوبگان - ۱۹۵۸
«دوردستترینها» یا «مراکز غیرقابلدسترس جهان» اصطلاحی در علم جغرافیا است و به مکانهایی روی سیاره زمین اطلاق میشود که نسبت به خشکی یا دریا در دورترین مکان جغرافیایی واقع شده باشند. دوردستترین نقطه خشکی در آمریکای شمالی در ایالت داکوتای جنوبی در زمینی متعلق به قبیله اگالا سو قرار دارد که با نزدیکترین کرانه هزاران مایل فاصله دارد. مرکز غیرقابلدسترس آمریکای جنوبی در جنگلهای بارانی برزیل واقع شده است و مرکز غیرقابلدسترس اوراسیا (اروپا-آسیا) در صحرای قربانتونغوت در نزدیکی مرز چین و قزاقستان قرار دارد. مرکز غیرقابلدسترس آفریقا نیز جایی نزدیک به مرزهای بینالمللی و در مرز جمهوری آفریقای مرکزی، سودان جنوبی و جمهوری دموکراتیک کنگو واقع شده است.
تمامی اقیانوسها نیز مراکز غیرقابلدسترس خود را دارند. نقطه غیرقابلدسترس اقیانوس آرام که بهافتخار کاپیتان نیمو شخصیت داستانی ژول ورن در دو هزار فرسنگ زیر دریا و جزیره اسرارآمیز، نقطه نیمو نامیده میشود، دوردستترین نقطه در اقیانوس نسبت به خشکی است. دورافتادگی نقطه نیمو نسبت به خشکی آن را به گورستانی برای فضاپیماهایی بدل ساخته است که پس از اتمام مأموریتشان در نقطه نیمو فرود میآیند و در اعماق اقیانوسْ آرام میگیرند.
مشهورترین مرکز دوردستِ زمین اما در جنوبگان واقع شده و دسترسی به آن بسیار دشوارتر از رسیدن به قطب جنوب است. در سال ۱۹۱۱ نخستین گروه از کاشفان توانستند خود را به قطب جنوب برسانند، ۴۷ سال زمان لازم بود تا گروه دیگری از کاشفان بتوانند پا بر دوردستترین نقطه در جنوبگان بگذارند. در این ۴۷ سال ولادیمیر لنین انقلاب روسیه را رهبری کرد و به نخستین رهبر اتحاد جماهیر شوروی بدل گشت، جهان دو جنگ جهانی را پشت سر گذاشت، پیشرفتهای عظیمی در صنعت رخ داد، بشر به سلاح هستهای دستیافت، نخستین ماهواره به فضا پرتاب شد و باوجود تمامی این دستاوردها و پیشرفتها نخستین گروه کاشفان تنها در حدود دو هفته در دوردستِ جنوبگان دوام آورد. در ژانویه ۱۹۶۴ گروه دیگری از کاشفان شوروی به دوردستِ جنوبگان اعزام شدند و در پایان همان سال نخستین گروه از کاشفان آمریکایی راه خود را به این نقطه دوردستِ زمین گشودند. آنها حدود یک ماه را در آنجا سپری کردند و در همین مدت نیمتنه پلاستیکی لنین را -که همچنان بر فراز مرکز تحقیقات شوری استوار بود- چرخاندند تا روی آن بهجای مسکو٬ بهسوی واشنگتن باشد. کاری که کاشفان شوروی را وادار ساخت تا در ۱۹۶۵ یکبار دیگر سری به دوردستِ جنوبگان بزنند و نیمتنه لنین را دوباره بهسوی مسکو بگردانند.
نیمتنه لنین - دوردستِ جنوبگان - ۱۹۶۵
پس از آخرین بازدید کاشفان شوروی از این منطقه، ایستگاه پژوهشی شوروی در دوردست جنوبگان برای مدت ۴۰ سال متروکه ماند. در این چهل سال اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشید و در پی آن بیشتر نیمتنهها و مجسمههای لنین از دید عموم جمعآوری شدند، بسیاری از آنها سوزانده یا قطعهقطعه شدند، تعدادی در دریای کریمه مدفون گشتند و باقی سر از زبالهدانها درآورند. در این مدت هیچکس نمیدانست چه بر سر نیمتنه پلاستیکی لنین بر فراز ایستگاه پژوهشی شوروی در جنوبگان آمده است. محتملترین گزینه آن بود که این مرکز نه توسط انقلاب که به سبب شرایط جوی یکسره نابود و در زیر یخ و برف مدفون گشته باشد.
دالان رهبران - دریای کریمه
در سال ۲۰۰۷ گروه دیگری بر دوردستِ جنوبگان پا گذاشتند. آنچه دیدند تأییدی بود بر گمانی که درباره سرنوشت ایستگاه پژوهش شوروی در آن نقطه میرفت. مرکز زیر چهار دهه برف و یخهای روان مدفون و پنهان گشته بود و بااینوجود نیمتنه لنین توانسته بود به شکلی از سرنوشت محتوم ایستگاه نجات یابد. رنگش به زردی گرویده بود، جز این اما در شرایط خوبی قرار داشت و بر فراز تودهای از برف و یخ به مسکو مینگریست. در سال ۲۰۱۱ گروهی دیگری از دوردستِ جنوبگان بازدید کردند، نیمتنه لنین هنوز آنجا بود، تنها نشان بشری در مکانی که نام آن را تاریکیِ سپید گذاشتهاند.
نیمتنه لنین - دوردستِ جنوبگان - ۲۰۱۱
این مقدمه طولانی مرا به بحث خویش میرساند، توضیح این امر که چرا مجسمه لنین در دوردستِ جنوبگان برای من چیزی است بهغایت زیبا. شخصاً هیچ علاقهای به بازدید از آن ندارم و چنان اثرِ هنریِ ممتازی نیز به شمار نمیرود که مرا به چنین کاری قانع کند. در طول عمر اتحاد جماهیر شوروی نیمتنههای لنین بهصورت انبوه تولید میشدند و جز موقعیت مکانی این نیمتنه، هیچچیز ویژه یا خارقالعاده دیگری درباره آن وجود ندارد. مجسمههای لنین ابزار تبلیغاتی حکومتی به شمار میرفتند که میلیونها نفر از شهروندان خود را قتلعام کرد و کارکرد این مجسمهها عمدتاً مبتنی بر ایجاد حس احترام و تبعیت یا ایجاد رعب و هراس بوده است. در سال ۲۰۱۸ اما با نگریستن به تصاویر نیمتنه لنین در دوردستِ جنوبگان٬ من هیچکدام از اینها را احساس نمیکنم.
نگریستن به نیمتنه لنین در انتهای جهان مرا به اندیشیدن به ماهیت مشروط اشیاء وامیدارد. به اندیشیدن به گفتوگوی جاری میان دستساختههای بشر با ساحت زمان و مخاطبان خویش. به اینکه معنا و ماهیت یک شیء چه طور میتواند تغییر کند و دگرگون شود، نه بدین سبب که صورت آن دستخوش تغییر شده است بلکه بدین دلیل که ما بهعنوان مخاطبان آن تغییر کردهایم.
نیمتنه لنین در دوردستِ جنوبگان مسلماً ما را به یاد لنین میاندازد اما در عینحال راوی داستان چگونگی رسیدن و نصبش در آنجاست، این واقعیت که چرا و به کجا مینگرد خود داستان دیگری است و جز این راوی روایت منظره بیثبات قدرت نیز هست. زیبایی نیمتنه لنین در انتهای جهان شاید همین باشد: ایستادن در برههای ایستا و منجمد از زمان و مکان.
این احتمال بسیار زیاد است که نیمتنه موردبحث طی هفت سال گذشته توسط بادهای قطبی ویران و در زیر تودهای از برف مدفون گشته باشد، اما تا همینجا نیز بهاندازه متوسط عمر یک انسان٬ در جایی که انسانها بیش از چند هفته دوام نمیآورند٬ پابرجا مانده است. این واقعیت که ما میتوانیم هنر را در جایی برپا داریم که خودمان نمیتوانیم در آنجا دوام یابیم، هم نشان قدرت ماست و نشان آسیبپذیریمان. ما انسانها روی هرآنچه توانستهایم دست گذاشتیم و آن را دگرگون ساختهایم، تنوع زیستی و اقلیم زمین را تغییر دادهایم و دستسازههای بسیارمان را بهسوی فضا پرتاب کردهایم٬ تا آنجا که امروز سیارهمان را کمربندی از ماهوارهها در برگرفته است. بااینوجود ما همچنان موجوداتی هستیم متناهی و میرا بر روی سیارهای شامل مکانهایی غیرقابلدسترس یا دستکم مکانهایی که به سبب سرما٬ گرما یا دوری بیشازحدشان از نمیتوانیم مدام از آنها دیدن کنیم؛ اما حتی در این نقاط دودست نیز رد پایی از خود باقی گذاشتهایم، تلاش کردهایم بگوییم که ما اینجا بودهایم، اینجا. من نمیدانم درنهایت این خوب است یا بد اما بسیار انسانی به نظر میرسد.
این موضوع مرا به یاد نقوش منفی دستهای انسانهای پیشاتاریخی در غارهای سراسر جهان میاندازد که از آدمهایی مجزا و دور از هم بهجای مانده است. پیشینیان ما نقوش، سمبلها و حیوانات فراوانی را -که بسیاری از آنها اکنون منقرض شدهاند- روی دیواره غارها نقاشی کردهاند. ما نمیدانیم این نقاشیها چه معنایی برای کسانی داشتهاند که هزاران سال پیش در تلالو نور آتش به آنها مینگریستند و به خواب میرفتند. این نقاشیها شاید کارکردی مذهبی داشتهاند یا بخشی از آیین شکار بودهاند اما ورای معنای خود برای آفرینندگانشان، امروز برای ما معنایی دیگر دارند. نقاشیهای پیشاتاریخی غارها، تاریخ بشریت را به ما یادآوری میکنند و نشان میدهند تمایل ما برای آفرینش هنری تا کجای تاریخ ریشه دارد.