چهارشنبه 16 اسفندماه 1396 ساعت 6 عصر بررسی آثار ادبی ابراهیم گلستان در مجموعه پیرسوک تحت عنوان گلستانِ نویسنده، با سخنانی از امین فقیری، دکتر رضا پرهیزگار، وحید داور و نیما تقوی برگزار شد.در این برنامه بخشهایی از «مد و مه» و «اسرار گنج دره ی جنی» با صدای نویسنده، که برای همین برنامه ضبط شده بود پخش شد.
پیرسوک- احسان اکبرپور
عکس رضا فرمانی
«شب؟ شب یعنی چه؟ شب یک حالت از وقت است. من غرق در وقتم. شب منطقی است که شب باشد. شب هست. اشکال در شب نیست. اشکال در نبودنِ نور است؛ و در نشستن و گفتن که صبر باید کرد، و انتظارِ صبح باید داشت. وقتی که در شب قطبی نشستهام شش ماه انتظار یک عُمر است ـ شمع را روشن کن. شمع روشن کردن کاری است، و آفتابزدن اتّفاقِ نجومی. شمع روشن کن، و باز شمع روشن کن. و قانع نشو به نورِ حقیرِ حباب. و بس کن از این نشستن و گفتن که صبح میآید. آه، اینها کلیشه است، مانندِ مُهرِ لاستیکی است، تکراری است، فرسوده است، اینها به دردِ شاعرانِ خانهی فرهنگ میخورد. مانندِ اینکه آفتاب درخواهد آمد. ما در کتاب اوّل خواندیم که ماه سیروز است، یعنی سیبار صبح در هر ماه، سیبار آفتاب زدن. بس نیست؟ این دیگر وعده نمیخواهد. این دیگر انتظار ندارد.» [داستانِ مدّ و مه، کتابِ مدّ و مه، انتشاراتِ روزن، ۱۳۴۸]
شنیدن بخشهایی از «مدّ و مه» و «اسرار گنج درّه جنی» با صدای ابراهیم گلستان، فرصتی کمیاب است و به غنیمت. امین فقیری زودتر از همه میرسد؛ با همان برفهای مجعد بر سر و کاغذهایی در دست؛ کاغذهایی که بر آنها تحلیلی نوشته بر یکی از واپسین داستانهای منتشرشدهی گلستان در نشریهای محلی به نام «فراسو». سالن اجتماعات پیرسوک پر شده و ساعت از ششِ عصر شانزدهمینروز واپسین ماهِ ۹۶ گذشته، دوستداران گلستان و داستان، آمدهاند به حظِّ شنیدن، و بهرهبردن از نشستی دربارهی نویسندهای که به قول نیما تقوی «هیچگاه موضع اجتماعی و سیاسیاش را در آثارش ترک نکرد.»
امین فقیری حرفهایش را آغاز میکند؛ از «سختیِ» کاری میگوید که پیرسوک بر عهدهاش گذاشته: نقد گلستانِ نویسنده. پس ترجیح میدهد نقدی را که بر داستان «از صندوقی در سرداب خانهی قدیمی ما» نوشته، بخواند. از «استادیِ گلستان» در آغاز داستان و میزانسنی که او از رختدان چیده، شروع میکند. «نویسنده نگاه جستجوگرِ خود را بهسانِ یک فیلمساز از همهی چیزهای پیراموناش عکس و فیلم برمیدارد.» فقیری از «طنز»ی میگوید که «در جایجای داستان، خواننده را مینوازد.» نویسندهی «دهکدهی پرملال» نثر گلستان در این داستان را «اعجابآور» میداند: «با واژگان، گردابی آهنگین میآفریند و خواننده را در آن رها میسازد... زیر پوستِ هر واژه، وزنی نفس میکشد و گاه حتی به شعر طعنه میزند.»
فقیری معتقد است در این داستان، «عکس» بهانهی گلستان برای داستانگویی است؛ «بهانهای برای گرهافکنی.» آن را «حدیثنفسی» میداند که چنان نثر «لذتبخش»ی دارد که تو گویی «همینگوی را میخوانی.» گلستان به باور همشهری ۷۴سالهاش، در این داستان، از «مظلومیت خاموش زن» میگوید و آداب و رسوم دوران کودکیاش را هم ترسیم میکند؛ با این ویژگی که «میتواند هر شگردی که بخواهد در داستاناش ایجاد کند.» از همین است که «راوی از این سرداب به جهان نظاره میکند» و ما «از دریچهی این داستان آن روزگار را میتوانیم شاهد باشیم.»
دکتر رضا پرهیزکارِ مترجم، دیگر منقّد نشستِ گلستانِ نویسنده است؛ ترجیحاش بر آن است که از گلستانِ «روشنفکر و مترجم» بگوید؛ «هنرمندی چندبُعدی» که در بُعد روشنفکری «خیلی زود دوزاریاش میافتاد.» پرهیزکار گلستان را روشنفکری میداند که به معنای واقعی کلمه «به راهِ مدرنیته رفت» و «عقلانیت و خردگرایی» را بر «احساسات» رجحان داد. «ای کاش از دههی ۳۰ به بعد، گفتمان گلستان در این مملکت غالب شده بود.» مترجم مارگارت اتوود، اهمیت ابراهیم گلستان را در «اثرگذاری» او بهعنوان یک «روشنفکر» ـ گرچه بهنقل از گلستان میگوید که او معتقد است ما در ایران روشنفکر نداشته و نداریم ـ بسیار مهم میداند و میگوید: گلستان هرگز از آرمانخواهی و عدالتطلبیاش جدا نشد. رضا پرهیزکار در پایانِ حرفهاش، با گریز به گلستانِ مترجم و تأکیدش بر اهمیت «ترجمهی گلستان از هاکلبریفین و مقدمهی او بر این کتاب»، خطاب به آنها که حرمت واژه و زبان را نمیشناسند میگوید: «با زبان و واژه نباید تفنّن کرد.»
در میانه و پس از این دو نقد، ویدئویی از وحید داور در وصف نویسندگی نویسندهی «آذر ماهِ آخر پائیز»، و سپس صدای ابراهیم گلستان در سینماتک پیرسوک پخش میشود: خوانش بخشهایی از دو «قصه»ی مدّ و مه و اسرار گنج درّه جنی. «از گوشههای دور، از دشتهای باز، از چشمهها و ریگهای روان، کوههای پَرت، دههای خواب، و ابرِ روی دریاها؛ از گرما، از صخرههای مثلِ کالبدِ غولهای قرنهای رفته خالی که ناگهان از رعد و برقهای اول خلقت به جای خویش خشکیدند، از تیلههای پراکندهی سیلک، از طاسِ سنگیِ فرسنگها فراخِ دره دیوانهوار داغ در کوهمند، از لالهزارهای خوزستانِ پیش از عید، و هُرم هورهای همان سرزمین بعد از عید، از پونهزارهای دماوند، تابستان؛ گزهای یالپریشان که با نسیمِ گرمِ گردآلود در دشتهای ساحل دریای فارس سوگ میگیرند؛ بم، بوئینزهرا؛ و قامتِ خدنگِ صنوبرها با برگهای رقصنده در آفتابِ ییلاقی...»
نظرات کاربران :
چه روزهایی هست؟
نوشته شده در ۲۶ اسفند ۱۳۹۶ توسط علی