خودم هم نمی‌دانم چطور اتفاق افتاد؛ ولی اتفاق افتاد. انسان در مقطعی از زندگی فکر می‌کند چیزی خوب است و بعد از مدتی از یک چیز دیگر خوشش می آید؛ به‌هر‌حال در هر حوزه‌ای از دانش بشری که در آن غوطه بخوری و کار کنی، قاعدتاً پاسخ مسائلی را می‌یابی. اسطوره‌شناسی هم همین‌گونه است. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که تفکر و اندیشه اسطوره‌ای درش قوی است و حضوری جدی و سنگین دارد؛ درنتیجه شناخت اسطوره‌ها به ما کمک می‌کند واکنش‌هایی سنجیده‌تر در قبال مسائلی که برایمان پیش می‌آید، داشته باشیم. فکر می‌کنم اسطوره‌ بسیاری اوقات به انسان راه‌حل و آرامش می‌دهد و بعدی از معنای زندگی را برای آدمی روشن می‌کند که شرایط را برای زیستن سهل‌تر می‌کند.
نقطه اشتراک اسطوره‌های کشورهای مختلف چیست؛ یا به بیان دیگر بشر در مسیر تکامل به چه فکر می‌کرده است؟
باید بگویم اشتراک اسطوره‌ها بسیار است. آنقدر اشتراک دارند که بعضی اسطوره‌شناس‌ها نظریه اسطوره یگانه را مطرح می‌کنند که همان نظریه ژوزف کمبل است و براساس آن یک اسطوره بیشتر نداریم و آن اسطوره سفر قهرمان است که سفری درونی است و همه انسان‌ها این سفر درونی را انجام می‌دهند؛ منتها بحث آن اسطوره‌شناس‌هایی که من هم قبول‌شان دارم این است که بن این اسطوره‌ها یکی است، فقط رنگ و لعاب محلی‌اش باهم فرق می‌کند و در هر فرهنگی، ویژگی‌های آن فرهنگ را به خود گرفته؛ وگرنه قهرمان در همه اسطوره‌ها تقریباً الگویی مشابه را دنبال می‌کند.
شناخت اسطوره‌ها به کدام دغدغه انسان پاسخ می‌دهد؟
انسان در جست‌و‌جوی معناست. علم معنابخشی نمی‌کند، ارزشی نیست و خوب و بد در آن وجود ندارد. علم توصیف‌گر است، می‌گوید این هست. آنچه می‌گوید خوب و بد چیست یا اخلاق است یا اسطوره است یا دین و اینها هستند که در حوزه خوب و بد وارد می‌شوند؛ بنابراین جهانی که علم به ما می‌دهد، جهانی است که معنا ندارد؛ اما هستی جهانی که اسطوره به ما ارائه می‌کند، معنا دارد، از جایی شروع می شود و به جایی ختم می‌شود.
در بین اسطوره‌ها کدام‌یک برای شما هیجان‌انگیزتر است و شما را بیشتر مجذوب خود کرده است؟
اسطوره سیزیف. 
چرا؟
سیزیف قهرمانی است که محکوم می‌شود کاری بیهوده را سراسر عمر انجام دهد. او دو انتخاب بیشتر ندارد یا این کار بیهوده را انجام دهد یا به فرمان خدایان گردن بگذارد و سیزیف انتخاب می‌کند کاری بیهوده را انجام دهد؛ اما سعی می‌کند عاشق این کار بیهوده باشد. می‌گوید این سنگ مال من است، برش می‌دارم، می‌برمش آن بالا، ولش می‌کنم بیاید پایین، باز هم می‌برمش بالا. سنگ من است. سنگم را دوست دارم. این برای من جالب است؛ چون سیزیف آدمی است که از بیهودگی، معنا در می‌آورد. کار سیزیف کاری است که همه ما می‌کنیم. زندگی روزمره ما همان‌قدر کسالت‌بار است که کار سیزیف می‌تواند کسالت‌بار باشد. ما با یک انتخاب مواجهیم یا این را به چیزی تبدیل کنیم که دوستش داریم  یا همه‌اش در برزخ زندگی کنیم. من فکر می‌کنم سیزیف به ما می‌گوید چطور بهتر است.
بدین‌ترتیب ما آفریننده معنا هستیم، معنای چیزهایی که ممکن است خیلی هم بی‌معنی به نظر برسد.
بله، یعنی ما می‌توانیم از بی‌معنایی هم خوشمان بیاید. کار بسیار سختی است. خیلی‌ها می‌توانند با امید راحت زندگی کنند؛ اما آن‌ها که می‌توانند با ناامیدی زندگی کنند، جنسشان فرق می‌کند یا باید خیلی زن باشند یا خیلی مرد. سیزیف این کار را می‌کند. او پدیده شگفتی است. به نظر من او نماد انسان و زندگی بشر است.
درواقع با توجه به آنچه گفتید، بشر تغییری نکرده فقط رنگ و بوی زندگی‌اش عوض شده؛ یعنی در دوره‌های مختلف درگیر اشکال گوناگون زندگی شده و شاید بی‌معنایی، پوچی و تلاش برای میل به زیستن همان مسیری است که سیزیف طی می‌کند و بعد به ما می‌رسد.
مقدمه غلط است؛ اما نتیجه‌گیری درست است. اینکه می‌گویید بشر تغییر نمی‌کند، درست نیست؛ زیرا بشر مدام درحال تغییر است. آنچه دیروز فضیلت بود، امروز ممکن است رذیلت باشد. آنچه امروز فضلیت است، دیروز ممکن بود رذیلت باشد؛ اما سلسله مسائلی در زندگی بشر است که تغییر نمی‌کند؛ مثلاً یکی این که زندگی فقط با کشتن و خوردن زندگان ادامه می‌یابد. از ابتدا که بشر به وجود آمده تا امروز و تا هر روزی که باشد، زندگی فقط با کشتن و خوردن زندگان ادامه می‌یابد و این دردناک است. اسطوره باید به تو کمک کند تعارض‌هایی را حل کنی؛ اینکه همه ما می‌میریم، اینکه عزیزانمان درمقابل دیدگانمان می‌میرند. ما سفرهایی در زندگی داریم، از کودکی به بلوغ، به میانسالی، به سالخوردگی و به مرگ. این‌ها هرکدام یک سفر است. ما باید برای این سفرها آماده باشیم. این سفرها تغییر نکرده است. در طول تاریخ در تمام انسان‌ها، در تمام نژادها، در تمام طرز تفکرها با دین‌های مختلف هیچ فرقی نکرده. همه پدر و مادر دارند، همه به دنیا می‌آیند، همه می‌میمرند، همه بالغ می‌شوند، همه جفت پیدا می‌کنند، پیر می‌شوند و... اینها مسائلی است که اسطوره راجع بهشان صحبت می‌کند. این مسائل تغییر نمی‌کند؛ اما انسان تغییر می‌کند.
پس می‌توان گفت شناخت اسطوره‌ها رنج کاه انسان است؟
سرنخ‌هایی است برای زندگی و برای سفرهایی که در پیش داریم.
به‌عنوان پرسش آخر می‌خواهم بدانم آیا برای همین است که وقتی به قصه یا افسانه یا چیزهایی اینچنینی گوش می‌‌دهیم، خود را در جهان داستان به‌گونه‌ای خاص درک می‌کنیم، در جهانی که شاید نزدیک‌تر از جهانی است که با آن سر و کار داریم. 
بله و همین هم کارکرد اسطوره‌ای دارد؛ یعنی در جهانی موازی زندگی کردن.