وقتى بعد از سى چهل سال سروکلهزدن با کارهاى مختلف و آدمهاى مختلف و مشقتهاى گوناگون به جایى مىرسى که خیال مىکنى جاى توست، و آن جاست فقط که انگار آزادى، و مىتوانى خودت را ول کنى و فقط در قید بهتر ساختن و بهتر ساختن باشى و ناگزیر نیستى خودت را، یا دیگران را، یا شاید چیزى دیگر را خراب کنى، چیزهایى که دوستشان دارى، آن وقت بعید است که آن جا را ول کنى.
گمانم حکایت من و نوشتن چیزى مثل این باشد که گفتم. چون من هم مثل همهى نویسندههاى دیگر، کارهاى متعدد کردهام، گاهى کم یا زیاد دوستشان داشتهام و اما دیدهام که این رابطهى دوستانه چندان دوام ندارد. گاهى هم از ابتدا بىزار بودهام از کارى که مىکردهام. گاهى هم کارى مىکردهام که هزاران هزار آدم دیگر هم مىتوانستند بکنند، پس چه جاى من بود آن جا؟
و جایى حدود چهل سالهگى تازه رسیدم به جایى که مىتوانستم هم عاشقانه کارى بکنم و هم ببینم که قرار نیست چیزى را خراب کنم، از خودم یا دیگران، که دوستشان داشتهام و نباید خرابشان مىکردم. و راستاش در هیچ کارى به اندازهى این کار ساختن ندیدهام. ندیدهام هیچ چیز در این وسعت زندهگى آدمها را تغییر بدهد. نه یکباره و با یک کتاب و در یک سال و حتا ده سال، بلکه از مجموع هزاران کتاب و فکر و در طول سالها. شاید همین هم هست که امکان خرابکردن را از آن مىگیرد. آن قدر کتاب و فکر هست، و آن قدر آدمها قدرت انتخاب و فکر دارند که دلیلى ندارد خرابکردن را از تو یاد بگیرند؛ حتا اگر کتاب تو خواسته باشد چنان کارى بکند. و چنین کتابهایى حتم دارم که زود فراموش مىشوند، حتا اگر ماهى و سالى به حساب آمده باشند.
پس مىتوانم این طور بگویم که من کارى بهتر از نوشتن بلد نیستم و کارى سراغ هم ندارم که بتواند چنین آزادى عمل و چنین گستردهگى عرصه و چنین مجالى براى فکر کردن داشته باشد. دستکم این بهترین کارى است که خودِ من مىتوانستهام بکنم و به هیچ کارِ دیگرى هم غبطه نخورم.
البته این قید »هنوز« موجود در سوال هم جاى خودش را در این میانه دارد. بخشى از دستاندازهایى است که در کار نوشتن هست. ممکن است چند سالى نوشتن در شرایطى اجتماعى یا فردى سختتر از سالهاى دیگر بشود، اما راستاش مانعهاى نوشتن آنقدر زیاد هست که مقدارى کمتر یا بیشتر دیگر فرقى نمىکند. طبعاً یعنى براى من نمىکند. چون حتا اگر دشوارىهاى این سالها هم نبود، باز نوشتن کارِ سختى بود. از میان هزاران امکان زندهگى، که پرمنفعتتر و مفرحتر و اجتماعىتر و عاقلانهترند، با این کار و این طور زندهگى کردن، خودش کارِ سختى است.
شاید هم جواب این قید »هنوز« را باید این طور ساده مىدادم که: من دیگر دستکم یک دهه هست که خودم را نویسنده مىدانم، و به این کار به این آسانى نرسیدهام. حالا چه طور مىتوانم دیگر ننویسم؟ حتا اگر نگذارند کارهام به راحتى چاپ شود، حتا اگر به کارهام توجهى نشود و کمخواننده یا کمتشویق بمانند، حتا اگر خودم را راضى نکنند و گاهى فکر کنم که کاش آن را یا این را چاپ نمىکردم و فلان یا فلان مىکردم، باز من نویسندهام و نمىتوانم مثل گذشته کارم را عوض کنم. خلاصهاش چون این کار فقط کار نیست، وجود من است که ناگزیر جایى براى عرضه پیدا کرده است، و من از دستاش نمىدهم.
۲ اردىبهشت ۹۰