آیدا زمانی

هرچند که خود را پیش از نقاش بودن یک شاعر می دانست، اما پیشتر با به نمایش درآمدن تابلوهای نقاشیش در ده‌ها نمایشگاه بین المللی نامش بر سر زبان‌ها افتاده بود.

 

با الهام از زندگی در خانه‌های روستایی بروجرد و دامان طبیعت، قادر بود آثاری تاثیرگذار به بینندگان عرضه بدارد؛ به همین سبب منتقدان، آثارش را همراه با سادگی و درون مایه تغزلی توصیف می‌کنند.

 

 

استاد محمد ابراهیم جعفری، شاعر نقاش، هنرمند ایرانیست که شرکت در جشنواره هنر کانی سورمر ، دوسالانه پاریس و دریافت جایزه پملی فرانسه از جمله‌ی  دستاورد های او در کارنامه هنری اوست.

 

کتاب شعر «بوی کاهگل آواز پرنده»، مجموعه سروده‌های او، و «ابری به دشت خاطره می بارد»، شرح زندگانی وی، پس از درگذشت استاد  منتشر شده‌اند. 

 

به گزارش پایگاه خبری پیرسوک، پرستو رجایی، نویسنده کتاب «ابری به دشت خاطره می بارد» پس از نوشتن شرح زندگانی محمد ابراهیم جعفری، يكي از نقاشان مدرنیست معاصر، در پی ثبت زندگینامه‌ی هنرمندان تأثيرگذار ایران است. او که هم اکنون نوشتن شرح زندگانی حسینعلی ذابحی ،از دیگر هنرمندان پیشکسوت، را آغاز کرده، می‌گوید: من همیشه به جريان هنر مدرن علاقه مند بودم و آثار هنرمندان مدرنيست را دنبال می‌کردم؛ پس از مدتي اين تمايل در من ايجاد شد كه از زندگي و خاطراتشان هم كه موجب خلق اين آثار شده اند بيشتر بدانم. در ايران اطلاعات زیادی از  زمانی كه هنرمندان در قيد حيات هستند، ثبت نمي شود و ما بيشتر با روايت‌هاي متناقض دست دوم طرف هستيم.

 

باید یادآور شد که به رشته تحریر در آوردن شرح فضای زندگی هنرمندان به تنهایی کار ساده ای نبود و  پرستو رجایی از سال ۹۴  پیگیر جمع‌آوری مطالب و مصاحبه راجع به فضای زندگی استاد ،محمد ابراهیم جعفری، بود.

 

اثر هنری نتیجه هنرمندانه زیستن است

 

«اثر هنری نتیجه هنرمندانه زیستن است» این جمله‌ای بود که بارها از زبان او می‌شنیدم؛ چگونه زیستن او برایم مهم بود؛ نوشتن از زندگی محمد ابراهیم جعفری کار ساده ای نبود چرا که جز وجه ويژوال يا بصري و توانایی‌اش در نمايش، جنبه‌ی موسیقیایی او از دیگر وجوه شاخص شخصیتش بود.

 

با نوشتن شرح فضای زندگی‌اش در پی آن بودم که پس از تماشای آثار وی به توان گفت: «آهان... چنین آثاری از چنین فضایی نشئت گرفته است و محصول اين نوع از زيستن است». کتاب «ابری به دشت خاطر می بارد» هیچ وقت در پی کار تخصصی محمد ابراهیم جعفری نیست؛  با «ابری بر دشت خاطره می‌بارد» امید داشتم تا زمانی که دیگران آثارش را تماشا می‌کنند متوجه سیر زندگی او و داستان‌هايش هم باشند. من باور دارم كه اگر شور زندگي نوشته نمي شد آدم‌ها براي تماشاي آثار ونگوگ صف نمي‌كشيدند.

 

باورم نمی شد این فردی که رو به‌رویم می‌نشست و ساعت‌ها باهم حرف مي‌زديم ۷۶ سال سن داشته باشد.

 

من در ابتدا «خطی» سوال می کردم و مدام به دنبال روند سیر زندگی‌اش بودم؛ از پیش از تولد تا آن زمان که روبرویم نشسته بود؛ اما او در پاسخ یک فضا را برایم می‌ساخت و از آن فضا به فضاي ديگري مي رفت؛ به یاد دارم زمانی که خواستم خاطره ای از آخرين سفرش به بروجرد و یا حسش نسبت به مهاجرت فرزندش و يا مرگ نزديك‌ترين دوستش را تعریف و توصيف کند تنها برایم شعر خواند. درباره‌ي همه مراحل زندگی مثل کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و پیری صحبت کردیم؛ شاید خیلی درباره دوره اخیر صحبت نکردیم برای اینکه هیچ وقت احساس نکردم او ۷۶ سال سن دارد.

 

خانم پرستو رجایی از همراهی مریم محمدی، همسر محمد ابراهیم جعفری، هم یاد می‌کند و اذعان دارد هم صحبتی با وی در شفاف‌تر شدن مسائل موثر بوده است.

 

جعفري از دو کلمه‌ی «عاشقانه زیستن» و «تخیل» زیاد استفاده می‌کرد.

خانم پرستو رجایی در پاسخ به سوال: استاد علاقه‌مند بود بیشتر درباره چه صحبت کند؟ بی‌درنگ گفت: در مورد هر چیزی که از آن به «عاشقانه زیستن» مي‌رسيديم؛ استاد از دو کلمه خیلی استفاده می‌کرد «عشق» و «تخیل».

در گفت و گو با سارا (سارا جعفری دختر محمد ابراهیم جعفری) متوجه شدم که او چنین همسری بود كه به جاي هديه خريدن در مناسبت‌هاي معمول، گلبرگ‌های یاس پرپر شده را در دستمال کنار بالین همسر قرار می داد تا در زمان بیداری بوی عطر گل یاس در مشام همسرش باشد.

 

پرستو رجایی اینطور تشریح می‌کند: ما از حواشی زندگی این افراد بيشتر میفهمیم که چطور یک اثر خلق شده است؛ در حقیقت هدف از پرسیدن خاطراتش دانستن فقط خاطرات خوب نیست بلکه به دنبال خاطراتی بودم که به واسطه آن بتوان او را شناخت.

 

اولین برخورد و آشنایی محمد ابراهیم جعفری و محسن وزیری مقدم خاطره مهمی در تاریخ تجسمی ایران است و كتاب، خاطرات زيادي از اين دست را در خود دارد.

 

پرستو رجایی با بیان اینکه در ابتدا قصد داشت شرح حال استاد محسن وزیری مقدم را به رشته تحریر درآورد اما به دلیل ساکن نبودن او در ایران به سراغ نفر دوم از فهرستش رفت، ادامه داد: آقای جعفری بارها خاطرات اولین برخوردش با استاد خود یعنی محسن وزیری مقدم را تعریف کرد و هر بار پس از شرح آن با صدای بلند میخندید.

زمانی که او ،محمد ابراهیم جعفری، طی دوران دانشجویی مشغول کار بر روی چهره پیرمردی با زمینه سفید بود تصمیم گرفت در طرح‌های خود کلاهی بر سر آن پیرمرد قرار دهد و به جای زمینه سفید او را در یک باغ بکشد. در حالی که محمد ابراهیم جعفری مشغول کار بود محسن وزیری مقدم وارد کارگاه شد و با دیدن چنین صحنه‌ای گفت: چرا کلاه بر سر مدل کشیده ای اینکه کلاه ندارد؟ جعفری جواب داد: خب من دیدم اگه همين طوري كه خودش هست بكشمش خیلی خسته کننده است، تصمیم گرفتم با کلاه بکشم!  وزیری دوباره پرسید: باغی که پشت سر مدل نیست؟ جعفری گفت: باغ نیست ولی بهتره که پشتش به جاي يه ديوار خالي یه باغی باشه!  وزیری دوباره گفت: فکر می کنی اینجوری کشیدی هنره؟ سر آخر جعفری هم جواب داد: هنر نیست ولی هنر تر که هست! این بار وزیری با خنده گفت: ببين حواست باشه اگر خیلی تر بشه اون موقع نمیشه هیچ کاریش کردا!

پرستو رجایی در این باره می گوید: استاد پس از هر بار تعریف کردن این خاطره بسيار می خندید و چشم‌هایش برق می‌زد. به نظرم این خاطره مهمی در تاریخ تجسمی ایران است.

 

به گفته نویسنده کتاب، تماشای مستند «عبوری از نمی‌دانم» از زندگی محمد ابراهیم جعفری ساخته خسرو سینایی در نزديك شدن به حال و هواي او بسیار تاثیر گذار بوده است. علاوه بر این ساعت ها گفتگو و مصاحبه، پایان نامه های هنرجویان او و مجلات از دیگر منابع نویسنده در تحریر کتاب بوده است.

 

او اضافه می کند: تقریباً با هر شخصی که در خاطرات آقای جعفری اسمی از او به میان می آمد و البته در قید حیات بود گفتگو داشتم؛ حتی اگر ساکن ایران نبودند تلفنی یا به صورت فایل صوتی یا نامه اطلاعاتشان را در اختیارم می‌گذاشتند.

 

به رغمی که محمد ابراهیم جعفری خود را بیشتر شاعر می‌دید تا نقاش اما تنها کتاب شعر او پس از درگذشت وی منتشر شد. این در حالی است که او در عرصه هنر نقاشی مدارک و آثار بسیار زیادی دارد به نوعی که در سطح بین‌المللی و جهانی مشهور است. نویسنده کتاب خاطرات او معتقد است: آقای جعفری در هنر نقاشی هم به اندازه سایرين اصراري به نشان دادن خودش و آثارش نداشت! هر هنرمند به طور عادی از آثار خود سالی یکبار نمایشگاه برگزار می‌کند؛ این در حالی است که از آخرین نمایشگاه انفرادی استاد ۲۰ سال می‌گذرد.

 

اما مریم محمدی ،همسر محمد ابراهیم جعفری، به این تفاوت این طور پاسخ می دهد: همسر من معتقد بود که هر هنری در کمال خود به شعر می رسد؛ نه لزوماً شعر کلمه‌ای؛ شعر می تواند تصویر باشد؛ وقتی هنری به حدی از خلوص و ناب بودن می رسد به یک شعر تبدیل می شود؛ به قول خودش این ململ خیال شاعر اگر روی حجم باشد تبدیل به یک مجسمه یا ساختمان می‌شود اگر روی طرح و فرم باشد تبدیل به نقاشی می شود و اگر هم با کلمه بیان شود تبدیل به یک شعر؛ به همین سبب هم بود که می‌گفت شاعرم؛ او هنرمند را شاعر می دید.

 

هنرمند باید کار خودش را انجام دهد.

 

همسر استاد اعتقاد داشت رسانه ای نشدن شعرهای او علت ناآگاهی عموم از شعرهایش است. در صورتی که  هر فرد با اندکی وقت گذاشتن با استاد می توانست وجه شاعرانه او را درک کند.

 

خانم مریم محمدی که در انتشار شعرهای همسرش نقش کلیدی داشت علت منتشر نشدن آثار شعر همسر خود را اینطور عنوان می کند: همسرم اعتقاد داشت وقتی کسی در زمان حیاتش زمان را برای چاپ کتاب و برگزاری نمایشگاه صرف می کند بیشتر شبیه به یک هماهنگ کننده و تنظیم کننده است تا یک هنرمند؛ یک هنرمند باید مشغول به کار خود باشد و  در آینده کسانی آثارش را جمع آوری خواهند کرد.

 

 

اما سارا جعفری ،فرزند محمد ابراهیم جعفری، در توصیف پدر خود این چنین می گوید: در حقیقت نمی توانستیم  بگویم که پدرم یک نقاش شاعر است یا شاعر نقاش؛ چون دقیقا بابا هم نقاشی بود که شعر می گفت و هم شاعری بود که نقاشی می کرد؛ فکر نمی‌کنم هیچ کدام از اطرافیان و ما  یکی از این دو را  در او غالب بدانیم ؛ نقاشی و شعر کنار هم دیگر حرکت می‌کرد؛ خیلی از نقاشی هایی که  بابا کشید در حقیقت شعر بودند و شعر هایی هم که می گفتند در حقیقت نقاشی بودند؛ یعنی یک سری کدهای تصویری بود که تبدیل می شد به شعر یا کلام.

 

پدرم این شعرش را خیلی دوست داشت

 

از عاشقانه های ابری

 

با تیر و کمان کودکی‌ام

در کوچه باغ‌های قدیمی

در انبوه درختان باران خورده

سینه گنجشکی را نشانه گرفته بودم که عاشق تو شدم

گنجشک بر شانه‌ام نشست و من شکارچی ماهری شدم

از آن پس هرگز به شکار پرنده‌ای نرفتم

هر وقت دلتنگم آواز می‌خوانم

پرنده می‌آید

پرنده می‌نشیند

پرنده را می‌بویم

پرنده را می‌بوسم

پرنده را رها می‌کنم

و چون شکار دیگری می شود کودکی‌ام را می بینم

در کوچه باغ های قدیمی در کنار دیوارهای باران خورده

با بوی کاهگل و آواز پرنده به خود می‌پیچد و گریه می‌کند

های آواز

چقدر تو را دوست دارم

      ۱۳۶۹